نام داستان : تیمارستان وحشی
نام نویسنده : ریحانه
سمیر:آهان رسیدیم!!بن:کجا!!سمیر:به بهترین سوپر قهوه ی ترکی!!بن:خوووووب!!سمیر:خوب برو بگیر دیگه!!بن:باشه حرفی نیست!!(و بن وقتی داشت از ماشین پیاده میشد آروم و به صورت غر زدن میگه):طبق معمول همه ی خرجا بامنه!!سمیر هم میگه:شینیدما غر غرو!!
(سمیر هم همونطور که تو ماشین منتظر بن نشسته بود یهو آمبولانس بیماران روانی برای تیمارستان همبورگ رد میشه و کنار ماشین سمیر یه توقف کوتاه میکنه و درگیری پیش میاد!!سمیر پیاده میشه و و میره جلوی در آمبولانس…)سمیر:گرکان هستم از پلیس بزرگراه!!مشکلی پیش اومده؟؟-دکتره:نه چیزی نیست…دیوونه ان دیگه….ازشون چیز دیگه ای انتظار نمیره…سمیر:خیلی خوب!!(ولی قبل از اینکه که بره متوجه ی داروی خطرناکی میشه که پرستار بزور به اون دیوونه میخوروند و مصرف اون دارو اینقدر خطرناک بود که پیگرد قانونی داشت!!و بالاخره آمبولانسه میره و بن برمیگرده (با قهوه ی آلمانی مخصوص))!!سمیر:مگه بهت نگفتم ترکی بگیر!!بن:فک کنم نشنیدم!!اینم خوشمزست!!
(و در دفتر خانوم کروگر،سمیر همه چیز رو توضیح میده!!) بن:چرا همون لحظه بهم نگفتی؟؟ سمیر:خوب گفتم یه بار توضیح بدم!!کروگر:در سرتون چی میگذره؟؟
ادامه ی داستان را در ادامه ی مطلب بخوانید
کروگر:چیه چرا اینطوری نگام میکنین!!؟؟نکنه میخواین…؟؟بن و سمیر:بلههههه!!کروگر:دیوونه های روانی ، شما اصلا به فکر سلامتی خودتون نیستین؟؟اگه هر بلایی سرتون بیاد تقصیر خودتونه!!اگه روتون آزمایشات خطرناک انجام بدن چی؟؟سمیر:نگران نباشین خانم کروگر ما از پسش برمیایم…..مگه نه بن؟؟بن(در حالی که به سمیر نگاه بدی میکنه):جنابعالی درست میگن!!(و بعد از اینکه خانم کروگر رو راضی میکنن میرن تا خودشون رو آماده کنن تا به عنوان روانی های خلافکار وارد تیمارستان بشن!!)سمیر:چیه چرا اونچوری نیگام میکنی؟من که گفتم دلیل کارم چی بود!!به دل گرفتی؟؟بن:به هر حال من در هر وضیعتی هر اتفاقی که بیوفته رو بهت میگم ولی تو؟…..؟سمیر:بن مسخره بازی رو بزار کنار…اصلا دفعه ی بعد قهوه مهمون من!!تازه برات موز هم میخرم!!بن:خیلی خوب ولی….سمیر:دیگه ناز نکن دیگه!!بن:باشششششششه!!و بعد سمیر و بن به سمت تیمارستان حرکت میکنن!!
در تیمارستان
دکتر میل:خیلی خوب تازه واردا!!اینجا قوانینی داره که باید رعایت کنین!!و از جمله:….بن:من حوصله ی قانون ندارم میزم لهت میکنما!!دکتر میل:حلا میبینیم کی ، کی رو له میکنه؟؟!!دكتر ميل:خوب اگه پسراي خوبي باشين اينجا بهتون خوش ميگذره ولي اگه عصبانيم كنين بد ميبينين!بن:مثلا چي كارمون ميكني؟دكتر ميل:بهت توصيه ميكنم مراقب رفتارت باشي مرد جوون!پرستار ها شما رو به اتاقتون راهنمايي ميكنن!(و بعد دو تا پرستار گردن كلفت ميان و سمير و بن رو ميبرن به يه اتاق و در رو روشون قفل ميكنن!)بن:حالا چي كار كنيم آقاي باهوووش!سمير:حالا يه طوري ميشه ديگه!(چند ساعت بعد اون دو تا پرستار اومدن و بزور بهشون يه دارو يي رو خوروندن و رفتن!)بن:نكنه اين جز همون دارو هاي سمي كه ديده بودي باشه!سمير:دعا كن كه نباشه!(چند روز به همين صورت ميگذره و هيچ اتفاق مشكوكي رخ نميده!)بن:ببين الكي افتاديم تو دردسر!سمير:ولي من مطمئنم كه…..بن:به فرض كه حرف تو درس باشه پس چرا تا حالا هيچ اتفاقي نيوفتاده!؟حالا ما بايد چي كار كنيم؟سمير:نگران نباش!تا چند روز ديگه كه سه شنبست…..بن:ولي….سمير:بزار حرفمو تموم كنم!بن:ولي امروز سه شنبست!سمير:ولي تو اشتباه ميكنيا!بن:اصلا بريم تقويم رو ديوار رو نيگاه كنيم!ببينيم كدوممون اشتباه ميكنيم!بن و سمير ميرن سراغ تقويم!درست بود…اون روز سه شنبه بود…سمير اشتباه ميكرد!سمير:ولي من مطمئن بودم كه….بن:فك كنم اون دارو ها كار خودشون رو كردن….سمير:تند نرو حالا!خودتم بخاطر همين دارو هاي لعنتيه كه چند شبه سردرد داري!بن:راست ميگي!اي يادم آوردي!ولي حالا چي كار كنيم؟اصلا اونا برا چي اين كار ها رو انجام ميدن!سمير:بهتره فردا كه روز گشته بريم از كارشون سر در بياريم! (كه ناگهان اون دو تا پرستاره ميرسن و دوباره دارو ها رو بزور به خورد سمير و بن ميدن ولي بن با هر زوري شده كلك ميزنه و دارو ها رو قورت نميده و تو دهنش نگه ميداره ولي از طرفي سمير نفسش بند مياد و دارو ها رو ميخوره بعد پرستار ها ميرن و بن دارو ها رو تف ميكنه و نميخوره و وقتي متوجه سمير ميشه فوري انگشتش رو ميندازه تو حلق سمير و سمير هم دارو ها رو بالا مياره) فردا(روز گشت زني) (در هنگامي كه سمير در ساختمان تيمارستان فضولي ميكرد پرستارا متوجه ي رفتار اون ميشن و دستگيرش ميكنن و ميبرنش انفرادي!و بن هم كه تو محوطه ي ديگري بود ،هنگامي متوجه ميشه كه ديگه نميتونست كاري بكنه!)اوضاع بدجوري آشفته بود ، سمير كه تو انفرادي بود و ازش خبري نبود و هر روز اثر دارو ها بيشتر از روز قبل ميشد از طرفي چون بن،هم اتاقي سمير بود به كار هاي اون هم شك كرده بودن و شديدا مراقبش بودن!تا اينكه يه روز يكي از پرستارا مياد و به بن ميگه: ملاقاتي داري!(بن خيلي تعجب ميكنه! يعني كي ميتونست باشه؟ناگهان هوته با لباس شخصي وارد اتاق ميشه و وانمود ميكنن كه پدر و پسرن و بعد از رفتن پرستاره كارشون شروع ميشه) بن:تو اينجا چي كار ميكني؟هوته:خوب نگرانتون شديم!بن:آره خوب كاري كردي اومدي چون اوضاع بد جوري بهم ريخته!هوته: منظورت چيه؟(و بعد بن همه چي رو براش تعريف ميكنه!)بن:حالا چي كار كنيم؟هوته:يه چيز برات آوردم كه خيلي به دردت ميخوره!بن:چي؟هوته:دوربين هاي ريز،تو فقط بايد اونا رو تو همه جاي تيمارستان جا گذاري كني و بقيش با ما!به محض ديدن كار هاي مشكوك، به اين جا حمله ميكنيم و نجاتتون ميديم!بن:چه عجب ، پيشرفت كردي،اولين باريه كه ميبينم مختو بكار انداختي!هوته:راستش فكر خودم نبود!بن:ميدونستم!(و بعد از رفتن هوته، بن در يك فرصت مناسب همه ي دوربينا رو جاسازی ميكنه جز يكي كه مال اتاق شك و دارو ها بود،چون اونجا رفت و آمد زياد بود، ورود به اونجا كار سختي بود!بالاخره بن تونست راه پيدا كنه به اونجا ولي متاسفانه يكي از پرستارا ميبينتش و دنبالش ميكنه و توي اتاق شك و دارو ها پيداش ميكنه و درگيري پيش مياد و بن در نهايت دوربين رو زير يكي از تخت ها ميزاره و همه چي بعد از اون لحظه تيره و تار ميشه! بن تونست تمام دوربين ها رو جاسازي كنه ولي نتونست خودشو نجات بده و … از طرفي سمير كه توي انفرادي بود به تختش بسته شده بود و بخاطر دارو ها ديگه گذشت زمان رو احساس نميكرد!ناگهان در اتاق باز شد و سمير با خودش فك كرد دوباره دارو ها رو آوردن تا بزور بهش بدن اما وقتي بيشتر توجه كرد ديد كه اونا يه نفر رو كشون كشون و در حالي كه بيهوشه دارن به اينجا ميارن،وقتي كه نزديك تر شد فهميد كه اون بنه كه بيهوشه!(بن رو ميارن و به تخت كنار تخت سمير ميبندن و پس از رفتنشون سمير وحشت زده به بن نگاه ميكرد و صداش ميكرد اما جوابي نميشنيد يعني با بن بيچاره چي كار كرده بودن؟…. (بعد از مدتي به لطف دوربين ها پليس ها متوجه ميشن كه دكتر ميل و افرادش از قصد اون دارو هاي خطرناك رو به بيماران ميخورورن تا حالشون بد بشه و بميرن تا اعضاي بدنشون رو از طريق مرز به كشور هاي ديگه بفروشن!)پليس ها به تيمارستان ميان و دكتر ميل و افرادش رو دستگير ميكنن! از طرف ديگه بن كه بهوش اومده بود به سمير تمام ماجراي عمليات رو تعريف ميكنه!در همون لحظه هوته و كنرال اتاق اونا رو پيدا ميكن و تا در رو باز ميكنن شروع به خنده كردن و مسخره كردن!سمير:مسخره بازي رو بزارين كنار، جدي باشين و ما رو باز كنين!بن:اگه همين الان ما رو باز نكنين مرگي درناك رو ميچشيد!(و اونا سمير و بن رو باز ميكنن و مدتي سمير و بن به مرخصي استعلاجي ميرن بيمارستان براي خارج كردن دارو هاي سمي از بدنشون!و در آخر): بن:ببين من نميتونم يه لحظه تو رو تنها بزارم!سمير:هه كي به كي ميگه؟