loading...
بریچ رسمی کبری 11
سر آغاز
سلام به همه بروبچ کبرایی-تام بکی !!

اینجا اولین وبلاگ داستان نویسی کبرا11
و
من اولین نویسنده ی داستان های کبرا11 در جهان هستم!
و به قول بربچ رییس داستان نویسای کبرا11یی!
داستان های اینجا رو هیچ جای دیگه گیر نمیارین و مطمئن باشین ازخوندنشون
پشیمون نمیشید!!
بعضی از داستان ها دارای کلیپ
(ساخته شده به دستان هنرمند و استاد کلیپ سازی

A.H
هستن و برخی دیگه از داستان درحال حاضر در حال ترجمه به انگلیسی توسط
خودم هستن!)
در حال حاضر دو فصل اول داستان ها کاملا نوشته ی خودم و فصل سه  برگزیده ی
داستان های من و نویسنده های فعال هستن!
فصل 4 از داستان ها بزودی نوشته میشود
شما میتونید داستان های فصل های گذشته رو به راحتی ازمنو های سمت راست
پیدا کنیدو ازخواندن انها لذت ببرید!
کپی داستان ها با ذکر منبع و نام نویسنده در وبلاگ های دیگر مجاز است
با تشکر: ریحانه.س.م

ریحانه بازدید : 3466 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (2)

نام داستان : تیمارستان وحشی

نام نویسنده : ریحانه

سمیر:آهان رسیدیم!!بن:کجا!!سمیر:به بهترین سوپر قهوه ی ترکی!!بن:خوووووب!!سمیر:خوب برو بگیر دیگه!!بن:باشه حرفی نیست!!(و بن وقتی داشت از ماشین پیاده میشد آروم و به صورت غر زدن میگه):طبق معمول همه ی خرجا بامنه!!سمیر هم میگه:شینیدما غر غرو!!

(سمیر هم همونطور که تو ماشین منتظر بن نشسته بود یهو آمبولانس بیماران روانی برای تیمارستان همبورگ رد میشه و کنار ماشین سمیر یه توقف کوتاه میکنه و درگیری پیش میاد!!سمیر پیاده میشه و و میره جلوی در آمبولانس…)سمیر:گرکان هستم از پلیس بزرگراه!!مشکلی پیش اومده؟؟-دکتره:نه چیزی نیست…دیوونه ان دیگه….ازشون چیز دیگه ای انتظار نمیره…سمیر:خیلی خوب!!(ولی قبل از اینکه که بره متوجه ی داروی خطرناکی میشه که پرستار بزور به اون دیوونه میخوروند و مصرف اون دارو اینقدر خطرناک بود که پیگرد قانونی داشت!!و بالاخره آمبولانسه میره و بن برمیگرده (با قهوه ی آلمانی مخصوص))!!سمیر:مگه بهت نگفتم ترکی بگیر!!بن:فک کنم نشنیدم!!اینم خوشمزست!!
(و در دفتر خانوم کروگر،سمیر همه چیز رو توضیح میده!!) بن:چرا همون لحظه بهم نگفتی؟؟ سمیر:خوب گفتم یه بار توضیح بدم!!کروگر:در سرتون چی میگذره؟؟

 

ادامه ی داستان را در ادامه ی مطلب بخوانید

کروگر:چیه چرا اینطوری نگام میکنین!!؟؟نکنه میخواین…؟؟بن و سمیر:بلههههه!!کروگر:دیوونه های روانی ، شما اصلا به فکر سلامتی خودتون نیستین؟؟اگه هر بلایی سرتون بیاد تقصیر خودتونه!!اگه روتون آزمایشات خطرناک انجام بدن چی؟؟سمیر:نگران نباشین خانم کروگر ما از پسش برمیایم…..مگه نه بن؟؟بن(در حالی که به سمیر نگاه بدی میکنه):جنابعالی درست میگن!!(و بعد از اینکه خانم کروگر رو راضی میکنن میرن تا خودشون رو آماده کنن تا به عنوان روانی های خلافکار وارد تیمارستان بشن!!)سمیر:چیه چرا اونچوری نیگام میکنی؟من که گفتم دلیل کارم چی بود!!به دل گرفتی؟؟بن:به هر حال من در هر وضیعتی هر اتفاقی که بیوفته رو بهت میگم ولی تو؟…..؟سمیر:بن مسخره بازی رو بزار کنار…اصلا دفعه ی بعد قهوه مهمون من!!تازه برات موز هم میخرم!!بن:خیلی خوب ولی….سمیر:دیگه ناز نکن دیگه!!بن:باشششششششه!!و بعد سمیر و بن به سمت تیمارستان حرکت میکنن!!

در تیمارستان

دکتر میل:خیلی خوب تازه واردا!!اینجا قوانینی داره که باید رعایت کنین!!و از جمله:….بن:من حوصله ی قانون ندارم میزم لهت میکنما!!دکتر میل:حلا میبینیم کی ، کی رو له میکنه؟؟!!دكتر ميل:خوب اگه پسراي خوبي باشين اينجا بهتون خوش ميگذره ولي اگه عصبانيم كنين بد ميبينين!بن:مثلا چي كارمون ميكني؟دكتر ميل:بهت توصيه ميكنم مراقب رفتارت باشي مرد جوون!پرستار ها شما رو به اتاقتون راهنمايي ميكنن!(و بعد دو تا پرستار گردن كلفت ميان و سمير و بن رو ميبرن به يه اتاق و در رو روشون قفل ميكنن!)بن:حالا چي كار كنيم آقاي باهوووش!سمير:حالا يه طوري ميشه ديگه!(چند ساعت بعد اون دو تا پرستار اومدن و بزور بهشون يه دارو يي رو خوروندن و رفتن!)بن:نكنه اين جز همون دارو هاي سمي كه ديده بودي باشه!سمير:دعا كن كه نباشه!(چند روز به همين صورت ميگذره و هيچ اتفاق مشكوكي رخ نميده!)بن:ببين الكي افتاديم تو دردسر!سمير:ولي من مطمئنم كه…..بن:به فرض كه حرف تو درس باشه پس چرا تا حالا هيچ اتفاقي نيوفتاده!؟حالا ما بايد چي كار كنيم؟سمير:نگران نباش!تا چند روز ديگه كه سه شنبست…..بن:ولي….سمير:بزار حرفمو تموم كنم!بن:ولي امروز سه شنبست!سمير:ولي تو اشتباه ميكنيا!بن:اصلا بريم تقويم رو ديوار رو نيگاه كنيم!ببينيم كدوممون اشتباه ميكنيم!بن و سمير ميرن سراغ تقويم!درست بود…اون روز سه شنبه بود…سمير اشتباه ميكرد!سمير:ولي من مطمئن بودم كه….بن:فك كنم اون دارو ها كار خودشون رو كردن….سمير:تند نرو حالا!خودتم بخاطر همين دارو هاي لعنتيه كه چند شبه سردرد داري!بن:راست ميگي!اي يادم آوردي!ولي حالا چي كار كنيم؟اصلا اونا برا چي اين كار ها رو انجام ميدن!سمير:بهتره فردا كه روز گشته بريم از كارشون سر در بياريم! (كه ناگهان اون دو تا پرستاره ميرسن و دوباره دارو ها رو بزور به خورد سمير و بن ميدن ولي بن با هر زوري شده كلك ميزنه و دارو ها رو قورت نميده و تو دهنش نگه ميداره ولي از طرفي سمير نفسش بند مياد و دارو ها رو ميخوره بعد پرستار ها ميرن و بن دارو ها رو تف ميكنه و نميخوره و وقتي متوجه سمير ميشه فوري انگشتش رو ميندازه تو حلق سمير و سمير هم دارو ها رو بالا مياره) فردا(روز گشت زني) (در هنگامي كه سمير در ساختمان تيمارستان فضولي ميكرد پرستارا متوجه ي رفتار اون ميشن و دستگيرش ميكنن و ميبرنش انفرادي!و بن هم كه تو محوطه ي ديگري بود ،هنگامي متوجه ميشه كه ديگه نميتونست كاري بكنه!)اوضاع بدجوري آشفته بود ، سمير كه تو انفرادي بود و ازش خبري نبود و هر روز اثر دارو ها بيشتر از روز قبل ميشد از طرفي چون بن،هم اتاقي سمير بود به كار هاي اون هم شك كرده بودن و شديدا مراقبش بودن!تا اينكه يه روز يكي از پرستارا مياد و به بن ميگه: ملاقاتي داري!(بن خيلي تعجب ميكنه! يعني كي ميتونست باشه؟ناگهان هوته با لباس شخصي وارد اتاق ميشه و وانمود ميكنن كه پدر و پسرن و بعد از رفتن پرستاره كارشون شروع ميشه) بن:تو اينجا چي كار ميكني؟هوته:خوب نگرانتون شديم!بن:آره خوب كاري كردي اومدي چون اوضاع بد جوري بهم ريخته!هوته: منظورت چيه؟(و بعد بن همه چي رو براش تعريف ميكنه!)بن:حالا چي كار كنيم؟هوته:يه چيز برات آوردم كه خيلي به دردت ميخوره!بن:چي؟هوته:دوربين هاي ريز،تو فقط بايد اونا رو تو همه جاي تيمارستان جا گذاري كني و بقيش با ما!به محض ديدن كار هاي مشكوك، به اين جا حمله ميكنيم و نجاتتون ميديم!بن:چه عجب ، پيشرفت كردي،اولين باريه كه ميبينم مختو بكار انداختي!هوته:راستش فكر خودم نبود!بن:ميدونستم!(و بعد از رفتن هوته، بن در يك فرصت مناسب همه ي دوربينا رو جاسازی ميكنه جز يكي كه مال اتاق شك و دارو ها بود،چون اونجا رفت و آمد زياد بود، ورود به اونجا كار سختي بود!بالاخره بن تونست راه پيدا كنه به اونجا ولي متاسفانه يكي از پرستارا ميبينتش و دنبالش ميكنه و توي اتاق شك و دارو ها پيداش ميكنه و درگيري پيش مياد و بن در نهايت دوربين رو زير يكي از تخت ها ميزاره و همه چي بعد از اون لحظه تيره و تار ميشه! بن تونست تمام دوربين ها رو جاسازي كنه ولي نتونست خودشو نجات بده و … از طرفي سمير كه توي انفرادي بود به تختش بسته شده بود و بخاطر دارو ها ديگه گذشت زمان رو احساس نميكرد!ناگهان در اتاق باز شد و سمير با خودش فك كرد دوباره دارو ها رو آوردن تا بزور بهش بدن اما وقتي بيشتر توجه كرد ديد كه اونا يه نفر رو كشون كشون و در حالي كه بيهوشه دارن به اينجا ميارن،وقتي كه نزديك تر شد فهميد كه اون بنه كه بيهوشه!(بن رو ميارن و به تخت كنار تخت سمير ميبندن و پس از رفتنشون سمير وحشت زده به بن نگاه ميكرد و صداش ميكرد اما جوابي نميشنيد يعني با بن بيچاره چي كار كرده بودن؟…. (بعد از مدتي به لطف دوربين ها پليس ها متوجه ميشن كه دكتر ميل و افرادش از قصد اون دارو هاي خطرناك رو به بيماران ميخورورن تا حالشون بد بشه و بميرن تا اعضاي بدنشون رو از طريق مرز به كشور هاي ديگه بفروشن!)پليس ها به تيمارستان ميان و دكتر ميل و افرادش رو دستگير ميكنن! از طرف ديگه بن كه بهوش اومده بود به سمير تمام ماجراي عمليات رو تعريف ميكنه!در همون لحظه هوته و كنرال اتاق اونا رو پيدا ميكن و تا در رو باز ميكنن شروع به خنده كردن و مسخره كردن!سمير:مسخره بازي رو بزارين كنار، جدي باشين و ما رو باز كنين!بن:اگه همين الان ما رو باز نكنين مرگي درناك رو ميچشيد!(و اونا سمير و بن رو باز ميكنن و مدتي سمير و بن به مرخصي استعلاجي ميرن بيمارستان براي خارج كردن دارو هاي سمي از بدنشون!و در آخر): بن:ببين من نميتونم يه لحظه تو رو تنها بزارم!سمير:هه كي به كي ميگه؟

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط پسر بارونی در تاریخ 1394/06/03 و 0:18 دقیقه ارسال شده است

سلام کد قبلی اشتباه بود اینو بذار تو کد جاوا و اسکریپت بنرمونه


اسلایدر

این نظر توسط مهدیه در تاریخ 1393/01/28 و 20:20 دقیقه ارسال شده است

عالی بود ممنون از شما
پاسخ : خواهش عسیسم!


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    داستان های فصل دوم

    داستان شماره 1

    داستان شماره 2

    داستان شماره 3

    داستان شماره 4

    داستان شماره 5

    داستان شماره 6

    داستان شماره 7

    داستان شماره 8

    داستان شماره 9

    داستان شماره 10

    داستان شماره 11

    پشت صحنه ی داستان ها

    داستان های فصل سوم

    داستان شماره ی 1

    داستان شماره ی 2

    داستان شماره ی 3

    داستان شماره ی 4

    داستان شماره ی 5

    داستان شماره ی 6

    داستان شماره ی 7

    داستان شماره ی 8

    داستان شماره ی 9

    داستان شماره ی 10

    داستان شماره ی 11

    پشت صحنه ی داستان ها

    آمار سایت
  • کل مطالب : 324
  • کل نظرات : 3901
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 146
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 529
  • بازدید ماه : 1,760
  • بازدید سال : 12,333
  • بازدید کلی : 2,840,878
  • کدهای اختصاصی